شانس ما دوتا پارت 6 🐞🐞

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1402/06/09 18:00 · خواندن 1 دقیقه

سلومممم ببخشید دیر کردم سرم شلوغ بود دیگه نتونستم 😅

برین ادامه مطلب ❤️❤️

مرینت 💮🌸❤️

بعدش که غذا رو خوردیم پسری که پشت سر ما بود داشت به من نگاه میکرد..

واییی چیشدهههههه ؟😅😟😟 داشتم از استرس و ذوق میمردم یعنی به نظرش من خوشگلم ؟ خدااا چرا داره اینطوری بهم زل میزنه ؟ بعدش یه کلمه گفت و منمممم داشتمممم میمردممم: ببخشید خانم ، کیفتون ....

مرینت:  هغیختثخبخ.... اجعههههه عههه بعلههه بلههه مممنونننمممم 😅😅😅😬😬

بعد یهو زیر پامو نگاه کردم دیدم پام رو کیفمه...🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

خدااا آبروممم رفتتت خداروشکر الیا ندید ... الیا هم که رفته بود تو رویا هاش خوابیده بود 😑

بعد یهو بیدار شددد 😬😬

الیا : چی شده؟ 

مرینت : هیچیییی اصلا همه‌چیز آرومههه من چقدر خوشحالممم 🥴🥴

الیا : خو چته بگه دیگههه ؟ + چرا اینطوری نگام میکنی ؟ مرینت: خو مگه چیکار کردم هیچی نشده بگیر بخواب برسیم 😑الیا: باشه ولی حواسم بهت هست 🧐بعدش هم گرفت خوابید... گشنم بود تصمیم گرفتم یه ماکارون 🧁 سفارش بدم ولی گارسون نبود:( بعدشم پسره بهم گفت: ببخشید ، میتونم اسمتونو بدونم ؟ + ببخشید بی ادبی نباشه اما اگه میشه من یکم ماکارون دارم ، میخواید بخورین ؟ خخخخداااااا چیزهههههه اممممممم بگم اره بگن نههه ایئییییکیمحبخقهقاعثعش خداااا دیوونه شدممم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️

بعدش هم صورتم سرخ شد و گفتم: اوم ، بله ممنون میشم ☺️😬؟بعدش هم اون یه ماکارون 🧁 برداشت و بهم داد 🙃 وای نمیدونستم چی بگمممم 🥴

این بهترین لحظه ی زندگیمه! 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بای بای تا پارت بعد 🌸